۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

روز قدس سال 1388

سال 1388 بود. روزی که قدس نام نهاده شده بود اما حال و هوایش فرق داشت با دیگر سال ها.
سال های پیش، این روز فقط برایم روز جمعه بود مانند جمعه های دیگر. آن سال اما به راه افتادیم. دیدن دوستان چندان مشکل نبود گروه گروه مخالفان را می دیدی که با لبخند به هم نگاه می کنند یعنی شما هم؟
اعتراض های خیابانی زیاد دیده بودیم در آن سال اما نخستین بار بود که طرفداران و مخالفان حکومت رو در روی یکدیگر قرار می گرفتند.
در آن سال کلمه "اولین" زیاد کاربرد داشت. انتخابات اول. نماز جمعه اول. روز قدس اول. عاشورای اول.


رو در رو شدیم نابرابر. جوان های حکومت با اسلحه و باتون و گاز اشک آور در پیاده رو و مسن ترهایشان در راهپیمایی به همراه اتومبیل و بلندگو و بوق و کرنا. مخالفان هم با مچ بند و پارچه و اسپری سبز.
هر کدام کار خودمان را می کردیم. ما دست خالی شعارهایمان را می دادیم و آنها با بلندگو. این روند به هم خورد وقتی که جوان های حکومت تاب نیاورند و حمله کردند باهر آنچه همراه داشتند.



خاطرم هست که پیرمردی خطاب به ما گفت منافق آشوب گر. و کسی پاسخش داد ما که کاری نداریم، شما به ما حمله می کنید. پیرمرد که هنوز از عصبانیت دیدن منافق آشوب گر آرام نشده بود باز فریاد کرد که چه کسی به شما حمله کرده؟ همان لحظه گلوله اشک آور کنارش پایین آمد و همگی متفرق شدیم. دیگر آن پیرمرد را ندیدم اما بی گمان آن پیرمرد به خانه که برسد آن اعتقاد قبلی را نخواهد داشت و آدمی دیگر خواهد شد.




برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی